باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

با تب  تنهایی  جانکاه  خویش، 

زیر باران   می سپارم  راه  خویش. 

شرمسار از مهربانی های  او، 

می روم همراه باران کو به کو. 

 

چیست این باران که دلخواه منست؟ 

زیرچتراو روانم روشن است. 

چشم دل وا می کنم  

قصه ی یک قطره باران را تماشا می کنم: 

درفضا، 

همچو من درچاه تنهایی رها، 

می زند در موج حیرت دست و پا، 

خود نمی داند که می افتد کجا! 

در زمین، 

همزبانانی ظریف و نازنین، 

می دهند از مهربانی جا به هم، 

تا بپیوندند چون دریا به هم! 

 

قطره ها چشم انتظاران هم اند، 

چون به هم پیوست جان ها بی غمند. 

هرحبابی دیده ای در جستجوست، 

چون رسد هر قطره گوید:دوست! دوست! 

میکنند از عشق هم قالب تهی 

ای خوشا با مهرورزان همرهی! 

 

باتب تنهایی جانکاه خویش، 

زیرباران می سپارم راه خویش، 

سیل غم در سینه غوغا می کند، 

قطره ی دل میل دریا می کند، 

قطره ی تنها کجا دریا کجا، 

دور ماندم از رفیقان تا کجا! 

 

همدلی کو تا شوم همراه او، 

سرنهم هرجا که خاطرخواه او! 

 

شاید از این تیرگی ها بگذریم. 

ره به سوی روشنایی ها بریم. 

می روم،شاید کسی پیدا شود، 

بی تو کی این قطره دل دریا شود؟...

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام دوست من
وبلاگت خیلیییی جالبه
ممنون میشم به من سر بزنی
منتظر حضور گرمت هستم
نظرتو درمورد وبلاگم بگو
بدرود تادرودی دیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد