باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

آخ جون عید غدیر..!!!

با اینکه نمی دونم فردا چه اتفاقاتی قراره بیفته با دونستنه اینکه فردا عید غدیره خیلی خوشحال می شم عید غدیری رو به یاد نمی یارم که ناراحت بوده باشم.. 

به خاطر رفتن خونه ی آقاجون عیدی های عمه جونی ها باباجونی وآقاجونی و..دیدوبازدیدو اتفاقات همراهش 

اول از همه بگم از خاطره ی دانشگاه دیشب!خوشحال از اینکه حداقل یکشنبه ها رو به بهانه ی شب تموم شدنه کلاسم باباجان می یاد دنبالم، بعد از اینکه استاد یه ربع زودتر کلاسو تعطیل کرد خوشحال رفتم بیرون دانشگاه اما خبری از باباجان نبود بابا تو ترافیک مونده بود و همه دانشجوها رفتند در دانشگاهم رو بستند و بارون هم در کنار سردی هوا  وتاریکی و خلوتی خیابون به مشکلاتم اضافه شد!! 

تهنای تهنا یه گوشه وایساده بودمو به ماشین های در حال حرکت نگاه می کردم و بعد از سه ربع توی ماشین به این فکر می کردم که واقعا ممکنه یه روز دل بابا به رحم بیاد و..نه بابا تو ترافیکها اذیت بشه و منم خوشحال بشم خیلی..!  

امشب عروسی یا همون دامادی پسرخاله جان بود و بهانه ای بود برا اینکه کلاس صبح تا ظهرم رو تعطیل کنم و البته کار مفیدی هم انجام ندم .. 

عروسی خوب بود جدی خوب بود اما فقط خبری از بزن وبکوب نبود و فقط مولودی..بعدش بدون هیچ تشریفاتی بوقی ویراژی تخلیه ی هیجانی رفتیم خونه عروس اما خوب بود جدی خوب بود  

وآخرینش اینکه دخترخاله ی بدجنس منو گذاشت سرکار اساسی!با اس ام اس زدنش..خودشو جای یه مزاحم مجهول الهویه جازدن منو به حد بسیاری عصبی مضطرب عصبانی کردو حقش بود وقتی که...

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
عید غدیر رو با تأخیر تبریک میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد