امروز بعدازظهر امتحان داشتم وقتی برگشتم خونه می خواستم ببینم نتایج امتحانایی که دادم اومده یا نه..
مامان جان و داداشیا خوابیده بودند ومنم پشت میز توی پذیرایی نشسته بودم که در لحظه ای آنی متوجه تکون خوردن لوسترها و خونه و تابلوهای رو دیوار و بقیه چیزهاشدم ..
بدو بدو همین طور که به لوسترا نگاه می کردم تا مطمئن شم اشتباه نمی کنم شونه های مامان رو تکون می دادم و می گفتم مامان پاشو زلزله.. مامان انگار نه انگار..بعد سریع رفتم تو اتاق داداشیا صداشون می زدم می گفتم بچه ها پاشین زلزله بردمشون دم در خونه و تازه مامان بیدار شد وحرفم رو باور کرده بود و بعد مدتی کوتاه تموم شد...
بعد همسایه جان اومد دم در خونه و صحبت درباره ی اینکه وای چه وحشتناک بود اگه شدیدتر بود چی؟اینکه اون که می خواست فرار کنه بره تو خیابون و منم از فداکاری های نجات برادران گفتم و اینا..
امیدوارم اتفاق بدی برای کسی نیوفتاده باشه..مخصوصا اهالی نیشابور.