باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

چی بگم؟قدرت بیانشو و توضیح دادنشو ندارم! 

امان از تنهایی! 

من و دوتا داداش کوچیک.. 

اگه داداشام بزرگتر از من بودن یا اگه یه خواهری تو همسن های خودم یا کمی بزرگتر داشتم.. 

امشب تو خونه تنها نمی موندم تا مامان بابا جان برن عروسی فامیل دوووور! 

می دونم آدم باید عزت نفس داشته باشه و برای شب بیرون رفتن به دیگران متکی نباشه! 

خودم کردم دیگه! 

حالا دو تا فامیل جان ها گفتند بیا با ما بریم فلان جا! 

اما...اما...! 

هم از این موندم هم از اون..! 

چون بابا جون خوشش نمی یاد دخملش واسه بیرون رفتن خودشو یه جا جاکنه.. 

اما واقعا اونها خودشون گفتند حتی یکیشون اصرار هم کرد!منم دلشو شکوندم و مطمئنم تو دلش یا پشت سرم یه چیزی می گه.. 

اما مهم نیست.. 

یه شبه دیگه ..

نظرات 6 + ارسال نظر

ببین تو معرکه ای دختر به منم سر بزن ستاره جان چه اجازه بدی چه ندی لینکت کردم راستی اسم وبلاگت هم اسم ایمیل منه

نوشین 1391/07/06 ساعت 13:14

ستاره جان یه مشکلی پیش اومده بود که نمی تونستم تو رو لینک کنم ولی خدا رو شکر حلش کردم الان دیگه لینکی باورت نمی شه می تونی یه سری بزنی عزیزم بیا بهم سر بزن خوش حال می شم

نوه منم اسمش ستاره هست خیلی دوسش دارم

شمارو هم همینطور عاشق هر چی ستاره ام

روزت مبارک بود چون کمی گذشته

منم دوست داشتم یه خواهر که با هم دعوامون میشد موهاشو بکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد