باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

هی روزگارررر!

دلم برای وبلاگم میسوزه.. 

ولش کردم به امان خدا این همه خاطره این همه اتفاق این همه حرف واسه گفتن ،فراموش شدن و من یادگاری اینجا ثبت نکردم...  

از آخرین متنم تا حالا باید تغییر کرده باشم؟

آره تغییر کردم ولی ..درسته نته درست حسابی نداشتم همون نت گوشیم برای سرگرم کردنم تو این مدت کافی بود!پس مثه متنه قبلیم باید ببندنم به تخت 

هنوز دردام اعتیاد نتی هستم البته کمی! 

با همه ی اینا یه دوست خوبی دارم که به داشتنش می بالم. 

چون نزاشتی اسمتو بگم میگم همون بعضیا.. 

دوستی مثل بعضیا تو دنیای نتی باعث شده احساسی تنهایی نکنم  غم و شادیهامو باهاش تقسیم کنم مثل خواهرنداشتم میمونی بعضیا 

 

هیچی بدتراز گذشتن از خواب شیرین صبح نیست!رفتن به کلاس درس نامرتبط با رشتت که تجربه ای توش نداری اونم نزدیک امتحانا اونم چه درسایی سعی می کنم بهش فک نکنم!!!8 تا 12 تموم شد مونده 2 تا 6 و البته تا یه سال دیگه سه روز در هفته به همین منوال! 

من میتونم..

نظرات 2 + ارسال نظر
bazia 1392/02/19 ساعت 18:35

ای دخترک چموش کار خودتو کردی بعدش یگم من خواهرت نیستم. بعضی وقتا ی دوست خوب میتونه جای صدتا خواهر فولاد زره رو بگیره..وووووی گفتم فولاد زره ن بابا آدلف هیتلر از اینا خواهرا بهتر بود.اما خدایی وبلاگت کپک زده بود تار اعنکوب بسته بود.اینقدم تنبل نباش،،مثه این پیرزنا نق نق نکن.تو میتونی.من بازم میام سر میزنم به اینجا اومیدوارم غر نزده باشی

چرا . تو خونه کسی هست ،
اما دیگه حوصله نداره بهش برسه. ولش کرده به امون خدا.


منم تو این ترمم 4 تا درس بی ربط به رشته ام دارم که فقط خدا میدونه که کجای آینده به کارم میان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد