باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

حرفی برای گفتن ندارم..دارم؟ 

این روزا ک مثل اون روزاو خیلی روزای اخیرسرم تو گوشیمه و از آدمای اطرافم بی خبرموندم ،نمی تونم از خاطره هام بگم چون خاطره ی مهمی نداشتم جز بیرون نرفتن حوصله نداشتن کز کردن یه گوشه..همش عوارضه نته؟  

ولی میدونم بهتر میشه ینی امیدوارم بهتر بشه..امید داشتن خوبه میدونم  

دخمل عمه جانم تفلدت مبالک عسیسم هرچندشخصا خدمت رسیدمبرات آرزوی خوشبختی و شادی می کنم 

آجی جونم میدونم ناراحتی و به روی خودت نمیاری،میدونم ازدسته منم دلخوری امیدوارم بتونم ازدلت دربیارم 

اگه نتونم غصه هاتو ازت بگیرم و شادت کنم به چ دردی میخورم هان؟ 

فردا صبح زود قراره بریم شمال اما من حس خاصی ندارم اگه میشد ک نرم نمیرفتم 

"اززندگی لذت ببرید،ازفرصت ها استفاده کنید،سرخوش باشید،شادی امروز را ب فردا موکول نکنید.چون این لحظه پیرترین سنی هستید ک تابحال بوده اید و جوانترین سنی ک تا ابد خواهید بود" 

یکی نیس همینو ی خودم بگه!

نظرات 4 + ارسال نظر
افسانه 1392/05/21 ساعت 21:49

ﺍﺯﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ،ﺍﺯﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ
ﮐﻨﯿﺪ،ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺏ ﻓﺮﺩﺍ
ﻣﻮﮐﻮﻝ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﯿﺮﺗﺮﯾﻦ ﺳﻨﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ
ﮎ ﺗﺎﺑﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺘﺮﯾﻦ ﺳﻨﯽ ﮎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ
ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ

بزنم شتلت کنم تا توهم اینقد نزنی والا

[ بدون نام ] 1392/05/22 ساعت 01:11

اولاً واسه تبریک و کادو ممنون دوماً تو سه تا پست گذاشته بودی که! سوماً متاسفم که داری می ری سفر خیلی بده آدم تو حس و حالش نباشه اما مجبور باشه که بره! لعیا هم کاملاً مجبور بود! خب امیدوارم که خوش بگذره:*

[ بدون نام ] 1392/06/12 ساعت 03:21


واس تنوع گذاشتم ک وبلاگت از خشکسالی بیاد بیرون

سلام بلا تو هم وبلاک داری چقد مطالبت با سوز و گداز عاشقانس راسشو بگو شیطون عاشق کی شدی خوب بابا اگه دایی منو میخای بیا راست و پوس کنده بگو اخه چرا این همه خودتو اذیت میکنی(شوخی)
وبت خیلی باحاله
به وبه منم بسر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد